.
از بالای پشت بام ساختمانهای چهار طبقه هم دیگر نمیتوان غروب را تماشا کرد.
آپارتمانهای پنج و شش طبقه صحنه را سانسور میکنند. زندانی کسیست که نتواند طلوع و غروب آفتاب را از پنجرهی اتاقش تماشا کند.
آپارتمان و اوین ندارد. ما که از بالای خرپشته هم نمیتوانیم تماشا کنیم.آسمانِ آپارتمان جلو جلو غروب میکند. از راه پله که میآمدم بالا، درِ خانهی طبقهی چهارم باز بود و صدای غر غر خانمی میانسال به گوش میرسید.
داشت دخترش را -که خانم خانه باشد- سرزنش میکرد. دختر! بیرون خانه اگر کثیف باشد، یعنی توی خانه کثیف است. جملهاش منطق درستی داشت.
اما با خودم گفتم اشتباه میکنی. بیرون خانهی طبقهی چهارم الی خرپشته را ببخشید گُه گرفته. کاش کثیف بود. انگار سمساریِ یک زامبی را با همهی وسایل واژگون کنی توی راه پله. گذشتم و نشستم به تماشای بقایای غروب.
روی چهار پنج تا موزائیک. و گفتم این کبریت ما کجاست؟ این جیب. آن جیب. فایده ندارد !
باید چهار طبقه را دوباره بالا پایین کرد؛
برگشتم توی راه پله. دیدم سرزنشها ادامه دارد. این دفعه احساس کردم لازم است یالّا بگم. اینکه خجالت بکشند از شنیده شدن صحبتهایشان، لابد برایشان بهتر از این است که سر لخت رویت شوند. به هر حال. یا الله! خب. این هم از کبریت آپادانا؛
موسیقی: آمبیانسِ محله با تاکید بر ارکستراسیونِ کولرهای آبی. پس کی بپردازیم به متن در حالی که تمام عمر به فکر فراریم از این زندان به آن زندان. اغلب میگریزیم از زندگی چون اغلب سرکار هستیم. وگرنه چطور ممکن است که انسان بتواند از امید، انرژی بگیرد؟! در حالی که امید، انرژی میخورَد.
نگاه کنید به وقتهایی که امیدوار بودهاید. امیدوار بودن خیلی انرژی مصرف میکند. برعکسِ ناامیدی که منشاء دگرگونیست و عامل حرکت. امید، عدالت، آزادی و رفاه؛ واژگان شومی که لای پای طبقهی ممتاز قرار دارند. بیتردید دورهی این چرت و پرتها گذشته.
به نظر من که این چهار تا را خط بزن و جایشان بنویس ناامیدی، تمرکز، تخیل و بقاء. ناامیدی از همه به جز خودت. خودت مهمترین آدمِ زندگیات هستی
نوشته دیگر محمد حسین حیدری « کنسول کائنات » ||| مشاهده |||